این مثال را در نظر بگیرید.
چاقو، وسیلهای است که خاصیتش بریدن است؛ اما نه برای اینکه دست ما را ببُرد. با این حال اگر بیاحتیاطی یا خطا کنیم، چاقو دستمان را میبُرد.
اینجا دو واکنش میتوانیم نشان دهیم. یکی اینکه هم چاقو را مقصر بدانیم که بریده و هم خود را سرزنش کنیم که حواسمان نبوده و خلاصه به هم بریزیم و با خود و دنیا بجنگیم.
اما اگر واقعیت را ببینیم، میفهمیم چاقو تقصیر ندارد. ولی چون ما خطا کردهایم، دستمان را بریده و به همان اندازه که بریده، درد هم دارد. اما در همین حال، نفس ناطقهمان زنده است و دارد این زخم را ترمیم میکند.
پس نه با چاقو میجنگیم، نه با خود؛ نه خطایمان را انکار میکنیم و نه درد و سوزش زخم را. اما نمیگذاریم هم درد چنان بر ما فشار آورد که فکر کنیم دیگر مردهایم و خود را کنار بیندازیم!
گناه نیز همین است. تقصیر عوامل بیرونی نیست که ما گناه میکنیم. خطای خودمان است. قطعاً تبعات هم دارد. ولی نه آنقدر که حیات وجودمان را بگیرد یا خدا از ما ناامید شود. پس دردش را میکشیم، فشار جبران را هم تحمل میکنیم. اما یادمان نمیرود که خدا با تمام جمال و جلالش در همه حال با ماست و تدبیرمان میکند؛ حتی وقتی خطا کردهایم و باید جبران شود.
نظرات کاربران